هنوز اون حرفات روی اون نیمکت چوبی تو گوشمه
همون حرفایی که نیومده رفتن
همونایی که موقع خواب هزار بار مرورشون میکردم
حالا تو شدی یه آدم دیگه
و من روز به روز به تو وابسته تر .........
ولی حالا نه دیگه نیمکتی هست که اگرم بخوای،با حرفات خرم کنی
ونه دیگه دل عاشقی برای شنیدن حرفات
همه چیو خودت با اون دستات که یه روزی
مرهم روزای سردم بود
خراب کردی .........
حالا من روزا مو به یاد اون روزای سفیدمون
و با اون نگاه قشنگت که نگفته حرفاتو از توش میدزدیدم
با اون لبات که هیچ چیزی به اندازه یه لبخند روش شادم نمیکرد
شب میکنم
ولی تو کجایی که ببینی با نگاهت ، با لبخندت با حرفات چی بهروزم اوردی
الان هم تو پیشمی ولی افسوس که دلهامون فرسنگها از هم دوره
(قلب تنها)
قلب یاس
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 ساعت 11:39 ق.ظ
نوشته های ثلب تنها مثل همیشه قشنگ و جذاب و خواندنی است.
موفق باشید ...
قلب تنها..
افسوس که آدم ها چه قدر زود پل های نقره ای رو که خودشون درست کرده اند از عشق خراب می کنند.. و چه آسون می گذارند و می روند...آه که چقدر غم انگيزه..
خيلی قشنگ بود عزيز...اميدوارم که هيچ کس تو را با خود جا نگذارد...
موفق باشی...
مياسفانه بعضی از شما ها که نظر ميدين واسه من خوب نمياد
در این یک مورد نمیتونم نظر بدم
فقط این که قشنگ بود