گفتم: کبوتر بوسه
گفتی : پر
گفتم گنجشک آن همه آسودگی
گفتی: پر
گفتم :پروانه ی پرسه های بی پایان
گفتی پر

گفتم التماس علاقه
بیتابی ترانه
بیداری بی حساب
نگاهم نکردی
نه انگشتت از زمین زندگی ام بلند شد
نه واژه پر از بام لبان تو پر کشید
سکوت کردی که چشمه ی شبنم
از شنزار اتتظار تو بجوشد
...................

پس به پیوست تمام ترانه های قدیمی
باز هم مینویسم :
برگرد
این برای اونایی بود که نامردی دیدن  حرفه دلشون هست اما حلا حرف عقلشون چیه؟


داشتی میرفتی
گفتم بمان نماندی
با خود عهد بستم که اگر هم بیایی
به تو هیچ حرفی نزنم
تو که رفتی  نماندی

حال تنها بمان


غروب نقره ای
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد