-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 21:25
عاشق منتظر به نام آنکه قلبی را در سینه هایمان قرار داد تا برایش بتپد. قلم رو دوباره بر میدارم . میخوام بنویسم . میخوام بنویسم شاید روزی به این جا آمد و این ها را خوند. داره کم کم میرسه به دو سال چه قدر زود گذشت باورم نمیشه یعنی دو سال میشه من میشناسمش . یعنی دو ساله من دوستش دارم . دوساله دارم براش زندگی مینکم وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 01:19
به نام خالق هستی همیشه آرزو میکردم تا یکی مثل تو همدم تنهاییم بشه .....تا شونه هایی مثل شونه های تو پناهگاه گریه هام بشه دست هایی مثل دست های تو گرمی بخش دست های من بشه من با تو عاشق شدن رو یاد گرفتم با تو معنای عشق و درک کردم اما به حال نگاه کن ببین چه قدر غصه دارم ببین چه قدر غمگینم این حال من بی توست من امشب و شب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1384 09:29
و به نام خدای عاشق باران پاکی صداقت زیبایی زندگی آسمان هم چو صفحه ی دل من روشن از جلوه های مهتابست امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خواب است بر لبم شعله های بوسه ی تو میشکوفد چو لاله گرم نیاز در خیالم ستاره ای پر نور میدرخشد میان هاله ی راز بی گمان زان جهان رویایی زهره بر من فکنده ی عشق مینویسم بر روی دفتر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 تیرماه سال 1384 22:40
تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو این دلاویزترین شعرجهان را همه وقت نه به یک بار و به ده بار که صد بار بگو دوستم داری ؟را بسیار از من بپرس دوستت دارم را بسیار با من بگو (فریدون.مشیری*)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1384 11:10
به خودم چرا اما به تو که نمیتوانم دروغ بگویم ! می دانم بر نمیگردی می دانم که چمم به راه خنده های تو خواهد خشکید می دانم که در تابوت همین ترانه ها خواهم خوابید اما هنوز زنده ام پس چرا چراغ خوابهایم را خاموش کنم ؟ چرا به خودم دروغ نگویم ؟ من بودن بی رویا را باور نمیکنم نگو که این همه مرده را نمیبینی مرده هایی که راه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 خردادماه سال 1384 19:39
مهتاب یاد آور عشق است وتکرار دلدادگی و مهر در پس مهتاب ونمایان گر گرمای زندگی زندگی یک خیال نیست....... زندگی یک سراب نیست * میتوان آن سوی زندگی را در یک خیال دید........* * (قلب تنها)*
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 خردادماه سال 1384 16:34
گفتم: کبوتر بوسه گفتی : پر گفتم گنجشک آن همه آسودگی گفتی: پر گفتم :پروانه ی پرسه های بی پایان گفتی پر گفتم التماس علاقه بیتابی ترانه بیداری بی حساب نگاهم نکردی نه انگشتت از زمین زندگی ام بلند شد نه واژه پر از بام لبان تو پر کشید سکوت کردی که چشمه ی شبنم از شنزار اتتظار تو بجوشد ................... پس به پیوست تمام...
-
غریبه
سهشنبه 31 خردادماه سال 1384 00:12
وقتی بچه بودم یه خونه ای داشتیم تو کرج دقیقا روبری خونمون یه دونه باغ بود خیلیم با صفا بود یه پیرمردی هر روز ساعت ۹ صبح میومد باغ تمیز میکرد ، علفاشو میچید ، چیزی میکاشت توش منم از این پیر مرده خوشم اومده بود هر روز میرفتم دقیقا راس ساعت ۹ که ببینمش آخه دوسش داشتم مثه بابا بزرگم . خلاصه واسم قصه میگفت از زندگیش میگفت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 17:21
لالالالالالا همه در خواب نازن دیگه چیزی ندارن تا ببازن بخواب آروم نه این که وقته خوابه بخواب ای گل که بیداری عذابه و عذابه نترس از دست بی قانونه فردا بخواب جونم که قانون داره دنیا بخواب آروم گل گلدون خونه که بیرون تا بخوای نا مهربونه لالالالالا لالا که قلبم زیرو رو شد که دست عاشقم پیشه تو رو شد که بازم این دلم دیوونگی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 14:20
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریزشد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید یاد صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم ودر آن خلوت دل خواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 13:22
ببینم .................. راستشو بگو تا حالا شده یکیو دوست داشته باشی ولی ولی یه بارم تو عمرت بهش نگفته باشی ( دوستت دارم ) * یکیو بخوای ولی فقط با چشات بهش گفته باشی ( دوستت دارم ) * خوب اگرم اون دوستت داشته باشه خودش میفهمه ولی به روت نمیاره اولش اصلا یه جوری رفتار میکنه که تو فکر میکنی تو قلبش جایی نداری ولی فورا با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 11:39
هنوز اون حرفات روی اون نیمکت چوبی تو گوشمه همون حرفایی که نیومده رفتن همونایی که موقع خواب هزار بار مرورشون میکردم حالا تو شدی یه آدم دیگه و من روز به روز به تو وابسته تر ......... ولی حالا نه دیگه نیمکتی هست که اگرم بخوای،با حرفات خرم کنی ونه دیگه دل عاشقی برای شنیدن حرفات همه چیو خودت با اون دستات که یه روزی مرهم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 00:30
از روی صندلی بلند شد و فقط یک کلمه گفت: خداحافظ حالا من تنها شده بودم من بودم و خاطراتی که برام گذاشته بود از غصه ی رفتنش داشتم میمردم هیچی رو نمی فهمیدم آسمون هم دلش برام سوخته بود و داشت برام گریه میکرد فقط به روبرویم خیره شده بودم و اشک میریختم کسی اومد جلوی من نشست با اون دستای مهربونش اشکهامو پاک کرد بعد دستمو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 خردادماه سال 1384 23:12
سلام به دوستان عزیزم ببخشید آخه میخواستم زود تر بیام اما مگه این امتحانات میگذاره اون روز یادم رفت بگم پر پرواز تولدت مبارک داستان کوچولو البته به خاطر کمبود وقت از وسط هاش مینویسم: گفت دوستت دارم بدون تو من میمیرم عاشقتم دستاتو بذار تو دستام گفت چشم های تومثل چشم های فرشته هاست حرفای تو مثل حرف عاشقاست جای تو اون...
-
قلب تنها
جمعه 20 خردادماه سال 1384 11:50
سلام من دوست غروب نقره ای قلب تنها هستم اومدیم کلبه ی قشنگی با هم بسازیم که امیدوارم موفق شده باشیم در ضمن تولد پر پرواز مبارک این چند بیت رو تقدیم به همگی بازدیدکنندگان پر پرواز میکنم : زندگی یعنی چکیدن همچو شمع از گرمی عشق زندگی یعنی لطافت گم شدن در نرمی عشق ( قلب تنها )
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 00:12
به نام خالق گل با سلام خدمت شما دوستان من غروب نقره ای همراه دوستم قرار است اینجا با هم بنویسیم. ما کمی از هم دوریم برای همین تصمیم گرفتیم اینجا کنار هم باشیم . امیدوارم شما ما را همراهی کنید این هم برای صحبت اول: درخت با جنگل سخن میگوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن میگویم.......... غروب نقره ای