به خودم چرا

اما به تو که نمیتوانم دروغ بگویم !

می دانم بر نمیگردی

می دانم که چمم به راه خنده های تو خواهد خشکید

می دانم که در تابوت همین ترانه ها خواهم خوابید

اما هنوز زنده ام

پس چرا چراغ خوابهایم را خاموش کنم ؟

چرا به خودم دروغ نگویم ؟

من بودن بی رویا را باور نمیکنم

نگو که این همه مرده را نمیبینی

مرده هایی که راه میروند اما نمیرسند

می خوابند اما خواب نمیبینند

می خواهند مرا هم مرده بینند

مرا که زنده ام هنوز

ولی من تازه به سایه سار سوسن و صنوبر رسیده ام

 

و میخواهم زندگی منم
غروب نقره ای

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم و سعید چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 11:17 ق.ظ http://saghf.blogsky.com

سلام . ایشالله همیشه از عشق لبریز و دوست ما باشی رفیق
پرسید زیرلب - یکی باحسرت- پرسید زیرلب - یکی باحسرت -
که ازمابعدها - چه یادگاری - به جامیمونه - خدا میدونه

یاسی پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 10:22 ب.ظ http://jasminwhite.blogsky.com

زندگی کن...
زنده باش و دنیای قشنگ رو ببین
هرروز چشم باز کن به دنیای قشنگ عشق..
تنفس کن محبت رو
و در آغوش بگیر نوازش رو
دیگر مهم نیست اگر کسی رفته باشد
چون تو خود در خود عشق را معنا میکنی....

موفق باش..متن قشنگی بود..

علی شنبه 4 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 10:27 ب.ظ http://iranwama.blogsky.com

سلام دوست عزیز.
مرسی که به من سر زدی.
من درست متوجه نظرت نشدم.
لطفا شفاف سازی کن
مرسی

مهدی یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 09:45 ق.ظ http://raahemaah.blogsky.com

سلام
کجا ؟ کنار که ؟ ..وای... تا ابد هیهات
سخن و گوش چنین خلق از ازل گمراه
..... ممنون که سر زدی
دلشاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد