هنوز اون حرفات روی اون نیمکت چوبی  تو گوشمه

 همون حرفایی که نیومده رفتن

همونایی که موقع خواب هزار بار مرورشون میکردم

حالا تو شدی یه آدم دیگه 

 و من روز به روز به تو وابسته تر .........

ولی حالا نه دیگه  نیمکتی هست که اگرم بخوای،با حرفات خرم کنی

 ونه دیگه دل عاشقی برای شنیدن حرفات

همه چیو خودت با اون دستات  که یه روزی

 مرهم روزای سردم بود 

 خراب کردی .........

 حالا من روزا مو به یاد اون  روزای سفیدمون  

 و با اون نگاه قشنگت که نگفته حرفاتو از توش میدزدیدم

 با اون لبات که هیچ چیزی  به اندازه یه لبخند  روش   شادم نمیکرد

شب میکنم


 ولی تو کجایی که ببینی با نگاهت  ، با  لبخندت  با حرفات  چی  بهروزم اوردی

 الان هم تو پیشمی ولی افسوس که دلهامون فرسنگها از هم دوره


 
(قلب تنها)



از روی صندلی بلند شد و فقط یک کلمه گفت:
خداحافظ

حالا من تنها شده بودم   من بودم و خاطراتی که برام گذاشته بود
از غصه ی رفتنش داشتم میمردم

هیچی رو نمی فهمیدم
آسمون هم دلش برام سوخته بود و داشت برام گریه میکرد

فقط به روبرویم   خیره شده بودم و اشک میریختم
کسی اومد جلوی من نشست
با اون دستای مهربونش اشکهامو پاک کرد بعد دستمو گرفت و گفت:
 
کس لیاقت اشک های تو رو نداره کسی که چنین ارزشی داره هیج وقت نمی ذاره تو
چشمای تو اشکی  پیدا شه.

خیلی از اون موضوع میگذره و من حالا به حرف اون عزیز رسیدم :

هیچ کس لیاقت اشک های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد هرگز باعث اشک ریختن تو نمیشود.

شاد باشید

غروب نقره ای


سلام به دوستان عزیزم

 

ببخشید آخه میخواستم زود تر بیام اما مگه این امتحانات

میگذاره

اون روز یادم رفت بگم       پر پرواز تولدت مبارک

 

داستان کوچولو  البته به خاطر کمبود وقت از وسط هاش مینویسم:

 

گفت دوستت دارم

بدون تو من میمیرم

عاشقتم

دستاتو بذار تو دستام

گفت

چشم های تومثل  چشم های فرشته هاست

حرفای تو مثل حرف عاشقاست

جای تو اون بالا بالاهاست

داشتن تو برام مثل یک رویاست

 

قهرمان ما اون عاشق قصه ی ما :

رفت و همه چیزو به باد سپرد

به باد سپرد اون حرفای قشتگو که میگفت

 

دوست دارم

عاشقتم

میمیرم برات

 

حالا من میگم برات:

برو که نمیخوامت

نمیخوام ببینمت

 

اگه یه روز گفتم دوست دارم

بدون دارم دروغ میگم

 

 

 

 

غروب نقره ای